نگاه کن....
نگاه کن که چگونه به تمنای ذرّه ای ترحّم
ضجه میزنم
نـــــگاه کن
ببین که چگونه غرورم را زیر پایت افکنده ام...
نـــــگاه کن...
نگاه کن به التماسی که موج میزند در چشمانم..
نگاه کن به نیازی که فریــــــــــاد میزند در همه ی وجودم...
نگــــــــــــــــــــــــــــــــاه کن؟
ببین که چگونه قلبِ تکه پاره ام را از خجالت پنهان میکنم...
قلبی را که تو صاحبش بودی.....
طعنه ی چه میزنی مرا.......
طعنه ی التماس؟
نیازمندم......
طعنه ی ذلالت؟
ذلیلم.....
طعنه ی حقارت؟
حقیرم.......
طعنه ی دل شکستگی؟
دلباخته ام........
طعنه ی عـــــــــــــــــــــــــــــــشق؟
طعنه ی عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق؟؟؟؟
بی مــــروّت....
بــــــــــــــــــــزن........
بزن که عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشقم......
طعنه میزنی ؛ بزن......
اما نخند.....
نگاه کن....
خوب نگاه کن حسرت کشیدنم را.....
خوب نگاه کن زیر خاک رفتنم را......
همه چیز را دیدی....
جز علاقه ی شدید قلبم را...
جز عشق را.........
حالا بخند نازنین.....
بخند.........
نگاه کن....
[ یکشنبه 90/9/27 ] [ 12:26 عصر ] [ mahzam ]
آنچه در چشمان من خواندی تنها یک نگاه نبود، یک دنیا عشق بود!
آنچه که درون قلبم حس کردی تنها تپش قلبم نبود، تو بودی و یک عالمه ابراز محبت درون آن!
آنچه که در نگاه تو دیدم، چشمهای خیسم بود و فرصتی دیگر برای آرامش این دل!
برای من لحظه های در کنار تو بودن یک نفس تازه بود، نفسی از اعماق وجودم با آرامشی عاشقانه
در لحظه های دیدارمان حتی آن سکوت بین ما نیز عاشقانه است. سکوتی که صدای نفسهایت از ذهنم تکرار می شد!
دلم نمی خواهد دیدار با تو تنها یک رویا باشد، دلم نمی خواهد فردا که رسید اینها همه یک افسانه باشد. آرزو دارم فردا که آمد این لحظه ها همه یک خاطره باشد!
یک خاطره شیرین از یک نگاه عاشقانه در چشمهای دو عاشق ، مثل من ، مثل تو ، مثل ما!
پس سرت را بر روی شانه هایم بگذار و از رویاهای شیرین فرداهای با هم بودن در دلت بگو!
تو عاشقانه برایم درد دل کن، من نیز با سکوت عاشقانه گوش میکنم به رویاهایت!
رویاهایی که آرزوی ما به حقیقت پیوستن آنهاست!
رویایی به رنگ سبز ، به شیرینی عشق، به لطافت دستهای مهربان تو!
آنگاه که ما برای هم باشیم ، زندگی برای من و تو لحظه به لحظه آن یک خاطره شیرین است!
خاطره ای از روزهای آشنایی تا لحظه های عاشقی ، و بعد از آن آغاز یک زندگی پر از عشق!
بیا تا با هم بسوی آن آغاز سفر کنیم، سفری که همسفران آن تنها من و تو باشیم!
نگو که از فردا میترسی، نگو که از عشق می هراسی، بگو که امیدوارانه و عاشقانه پا به پای من بسوی خوشبختی می آیی!
با امید تو من نیز امیدوار می شوم به فردایی پر از روشنایی وعشق
[ یکشنبه 90/9/20 ] [ 8:21 عصر ] [ mahzam ]
آنگاه که چشمانت
همچو شبی بی انتها می ماند
باز شیطانی ام میگیرد
و بوسه ای می زنم بر کویر لبهایت
و همچون عقربه هایی که بر تن خسته ی ساعت ناز می کنند
به چشمان پر عطش عشق تو ناز خواهم کرد
[ پنج شنبه 90/9/3 ] [ 2:5 عصر ] [ mahzam ]
::